پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

بازگشت به مالزی

عزیزم امروز اولین روز ورود به خونه خودمونه که با خاطرات بد و خوب زیادی تا الان ما رو همراهی کرده . بعد از رسیدن عمو روح الله و خاله مهتا مهربونها زحمت کشیدند و آمدند دنبالمون تا دیگه لازم نباشه وَن کرایه کنیم و کلی پولش رو بدیم . ماشینشون عجب صندوق عقبی داره به قول بابا جون ماشین ما کلا توش جا میشه . خلاصه خیلی افتادند توی زحمت و ما رو حسابی شرمنده مهر و محبت هاشون کردند که از همینجا ازشون تشکر میکنیم. از اولین لحظه ای که رسیدیم درگیرمرتب کردن وسایل و بازکردن چمدون هاشدیم . آخه اینجا اینقدر رطوبت زیاده که مجبور شدیم تمام لباسها و وسایلمون رو توی پلاستیک بسته بندی کنیم و درشون رو چسب بزنیم تا رطوبت بهشون نفوذ نکنه . تنها چیزی که بیرون موند...
14 اسفند 1391

خداحافظی با تمام کسانی که خیلی دوستشون داریم

امروز روز خداحافظی با تمام کسانی هست که برامون خیلی خیلی عزیزن و دلمون توی مالزی خیلی براشون تنگ میشه . امیدوارم بتونم زودتر درسهام رو بخونم و بتونم به ایران برگردم و کار خوبی پیدا کنم. عشق من حالا میفهمم چرا میگن بهشت زیر پای مادران است و واقعا بهشت زیر پاشون هست و خواهد بود . برای سلامتی تمام مادرها دعا میکنم و امیدوارم این دوتا مادرمهربون رو خدا همیشه برای من و تو حفظ کنه و بهشون سلامتی بده . بهشون میگیم خیلی دوستتون داریم . ...
14 اسفند 1391

همه دعوت پارسا کوچولو به صرف لازانیا

عسل طلاها آخرین روزی که در مشهد شهر عزیزمون باوجود کلی کار خدا بهمون کمک کرد تا همه رو دعوت کنیم و یک لازانیا مشتی بهشون بدیم . عزیزم خدا روشکر همه با وجود اینکه یک مرتبه جور شد آمدند و دایی علی هم یک مدل لازانیا با گوشت شتر مرغ درست کرده بود و مریم جون هم ماهی قزل آلا با برنج پخته بودند . خلاصه کلی خوردیم و بهمون خوش گذشت . امیدوارم در خونه مریم جون و بابا جمشید همیشه به روی مهمون باز باشه و برکت سفره شون همیشه برقرار . میدونم که تو این مدت کلی بهشون زحمت دادیم ولی با تمام اون زحمات لبخند از روی لبانشون محو نمیشد و همیشه از دیدن ما و تو کوچولوی نازنین شاد شاد بودند . عزیزم براشون سلامتی و طول عمر طلب میکنیم و بابت تمام زحماتی که به...
14 اسفند 1391

مهمونی بزرگ مریم جون و بابا جمشید

عزیز دوست داشتنی من بعد از رسیدن ما به مشهد مریم جون و بابا جمشید یک مهمونی بسیار بزرگ و به یاد موندنی برای ما ترتیب دادند و ما با کل فامیل تونستیم دیدار داشته باشیم و همشون رو ببینیم . از اینکه اینقدر به ما لطف و محبت دارند ازشون متشکریم و از همینجا براشون سلامتی و طول عمر از خداوند مهربون طلب میکنیم . امیدواریم همیشه سایه مهر و محبتشون روی سر ما باشه و دست گرم و پر قدرتشون پشت ما رو نگه داره و نگذاره توی جبر زمانه خم بشیم. عزیزم حالا که خودم مادر شدم میفهمم اونها چه زحماتی برای من کشیدند و میکشند تا به اینجا رسیدم . هیچوقت نمیتونم جبران کارهایی که برام کردند رو براشون بکنم ، چه شبها و روزهایی که میتونستند راحت سپری کنند و من با مشکلا...
5 اسفند 1391

مهمونی خونه دایی وحید مهربونها و تولد 8 ماهگی عشق ما !!!

عزیزم در روزهای به یادماندی سفرمان در ایران عمو وحید و خاله میمنت مهمانی بزرگی ترتیب دادند و همه رو به صرف کله پاچه و پلو گوشت خوشمزه دعوت کردند که برامون بسیار خاطره انگیز و دلچسب بود . امیدوارم همیشه سفرشون پر برکت و در خونشون به روی مهمون بازباشه . خاله میمنت دو تا کادوی خیلی خوشگل که یک توپ و اردکه برات از تهران کادو آورد تا به عنوان دندون گیر استفاده کنی و خارش دندونهات کمتر اذیتت کنه . داری میگی :فرید جون دوستتت دارم !!! عزیزم فرید رو تا میبینی ذوق میکنی و بهش میخندی و دست میزنی اونم برات خودکشی میکنه و از هر فوت و فنی برای شاد کردنت استفاده میکنه . عشق زندگی من خیلی خوشحالم چون تونستم 8 ماهگیت رو درکنار خانوادم...
5 اسفند 1391

دندون های مرواریدی پارسا

عشق مامان و بابا اولین روزی که پا به مشهد گذاشتی لثه پائینت شکافته شدو بعد از مدتی دوتا دندون سفید مرواریدی از توی لثه های پائینت درآمد ولی خیلی خیلی اذیت شدی ، اصلا غذا نمیخوردی و همش ناآروم بودی . حتی به سرلاک که خیلی دوست داشتی هم لب نمیزدی . الان هم که رسیدیم مالزی لثه های بالات خیلی باد کرده و فکر کنم تا چند وقت دیگه دوتای بالایی هم دربیان. عزیزم با وجود اینکه لثه هات خیلی میخواره ولی دلت نمیاد کسی رو گاز بگیری و همون اولها کمی گاز میگرفتی ولی الان دیگه این کار رو نمیکنی. عاشقتم قد تمام مرواریدهای دنیا. ...
5 اسفند 1391

سفر به شهر عزیزمان مشهد

شیرین شیرین من بالاخره تونستیم بریم مشهد پیش مامان بزرگها و بابا بزرگها و خاله ها و دایی ها و بچه هاشون که خیلی دلمون براشون تنگ شده بود و لحظه شماری میکردیم که ببینیمشون . عسلم خیلی خوب بچه ها رو میشناسی و بادیدن هر کدومشون براشون ذوق میکنی و میخندی . این کارهات برای ما خیلی شیرینه و دوست دارم هر لحظش رو برات ثبت کنم . تا اون جایی که بتونم ازت عکس و فیلم میگیرم تا وقتی بزرگ شدی با دیدن اونها شاد بشی . دایی وحید مهربونها ، خاله میمنت خوش قلب ، فرید پسر دایی مهربون و باهوشت و پارسا جیگر طلا ها !!! عمو احسان مهربونها و خاله شیما خوشگل طلاها و پارسا جیگری !!! عمو جعفرمهربونها ، یونس پسر خوب عمو و پارسا جیگری !...
5 اسفند 1391

سلمانی کردن پارسا درایران

عشق من مریم جون بازهم ما رو خجالت دادند و موهای تو رو کوتاه کردند . بهم گفتند وقتی میرفتیم مالزی وقتی موهامون رو کوتاه کردند موهای من و پارسا رو نگه داشنند که برام خیلی باارزشه . عزیزم من فکر نمیکنم هیچوقت بتونم مادری به خوبی و فداکاری مریم جون بشم که الگو و نمونست بین تمام مادرهای دنیا . خیلی دوست داشتنی ، مهربون ، خوش قلب و فداکاره و انرژیش تموم نشدنیه امیدوارم همیشه پرانرژی و قوی باشه و خدا نگهدارش . از خداوند برای تمام مادرهای مهربون و دوست داشتنی سلامت و شادی طلب میکنم و از همینجا دست همشون رو میبوسم و میگم خسته نباشید. سلمانی کردن پارسا عسل طلاها با زحمت و سختی های خودش . ...
5 اسفند 1391

دایی احسان ، چقدر تو مهربونی !!!

عزیزکم وقتی ایران بودیم دایی احسان و خاله شیما خیلی به تو و ما محبت داشتند . مثلا وقتی گفتم پارسا تخت و روروک نداره . بلافاصله خاله شیما با خواهر های مهربونش تماس گرفت و در ظرف یک روز برات تخت و روروک جور کرد، این کارش برای من خیلی باارزش بود و هیچوقت از ذهنم پاک نخواهد شد. ازش ممنون و متشکریم که اینقدر به ما لطف داشته و دارد. داری میگی :ممنون نیلوفر جون و خاله مریم چه رورک خوشگلی !!! داری میگی :تخت مهتاب خوشگله دست مامان شادی و شیما جون درد نکنه !!! عمو احسان هم که نگو ، تمام مدت دوربینش دستش بود و چپ و راست از تو و خانواده عکس تهیه میکرد . یک روز هم که مصادف با مهمونی دایی وحید بود کلی دم و دستگاه آورد و شروع کرد عکس...
5 اسفند 1391

سفر به وطن عزیزمان ایران

ای زیباترین فرشته بهشتی بالاخره موفق شدیم تو رو به همراه خودمون به ایران ببریم تا شیرین ترین زمان نوزادیت رو هم برای یک ماه نزدیک خانواده هامون باشی . برای من این یک ماه خیلی خیلی خوب بود و واقعا به اون نیاز داشتم ، باباجون هم تونست با خاله شیرین دیدار کنه که متاسفانه بعد از اون خاله شیرین از پیش ما رفت و از روی این کره خاکی به آسمون ها پرواز کرد ، برای همه خانوادشون تسلی خاطر از خداوند مهربون طلب میکنیم. توی این سفر تو تونستی با خیلی ها دیدار داشته باشی و خودتو توی دل همشون جا دادی . مثلا با آیلین خوشگله دختر عموی نازت : تازه توی بغل عموجون دوتایی عکس یادگاری گرفتین. عسلم ما 2-3 روزی از رفت و برگشت مزاحم عموایمان و خاله ...
4 اسفند 1391